نوشته 13

احساسات تو هر برهه از زندگی متفاوتن

ولی عمقشون میتونه یکسان باشه

بخاطر احساس بچه گانه تو من یه مدت دیوونه شده بودم؟

یا اینو گفتی که بگی بزرگ شدی

باور نمیکردم ببینمت دوباره

خیلی ناگهانی بود

وارد اتاق شدم

تکیه داده بودی به پیشخوان

تا دیدم

قلبم ریخت

دلم واست تنگ شده بود

از دو سال پیش دلم خونه

و وقتی یادم میفته تو حتی نتونستی مرهم این دردم باشی

خداروشکر میکنم که دردای دیگمو نفهمیدی

ندونی و مرهم نباشی واسم قابل درکه

تا اینکه....

نمیدونم چندتا دیگه میتونم پست بزارم

اصلا وقتی واسم مونده به اینده فکر کنم؟

مثلا پست 100 ام یه پست خوب باشه 

از الان قولشو بدم 

ولی بعد نتونم عملش کنم

.

دوست داشتم همیشه تو زمان حال زندگی کنم 

دلتنگیامو بگم

ابراز احساسات کنم 

واسه الانم برنامه بچینم

ولی خب وقتی به اینده ناامید باشی 

ناخوداگاه از حال هم لذت نمیبری

.

دوست داشتم تا فرصت دارم

بازم باهات حرف بزنم

اما تو مثل یک رویایی

بیدار که میشم نیستی

شاید تو خواب هام بیای 

_ میخوام مال یه نفر باشم روبی

از صبر کردن خسته ام

#love_rosie

اونقدر دلم واست تنگ شده 

 تواین لحظه

که گوشیمو خاموش کردم بهت پبام ندم

:(

بعد از اون همه ماجرا

نباید انتظار داشته باشم 

که یه روز دیگه

فقط یه روز دیگه

تو زندگیم بدون 

ناراحتی بگذرونم

:(

همیشه تلاش میکنم خنده هام واقعی بشن

اما تلاش لازم هست ولی کافی نیست

بسترم صدف خالی یک تنهاییست


و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگری

 

دیروز تو اتوبوس بودم

فارغ از دنیا

تا  اینکه یهو یه نفرو دیدم

پیراهن مردونه چهار خونه تنش بود

از همونا که میپوشیدی 

اون رنگ روشنه با چهارخونه های تیره

...

اینقدر بهت فکر کردم که 

دیشب اومدی تو خوابم

و میخواستی دوباره شروع کنیم

خوابه ولی حس خوبی داشت

حتی دقیق جزئیات رو هم یادم نیست